آلبرت بندورا بنیانگذار نظریه شناختی اجتماعی معتقد است عوامل شخصی (از جمله باورها، انتظارات، نگرش ها، دانش ها، راهبردها ومانند این ها)، رویدادهای محیطی(فیزیکی واجتماعی) و رفتارهای (عملی وکلامی) فرد با یکدیگر تاثیر و تاثر متقابل دارند و هیچ یک از این سه جز را نمی توان جدا از اجزای دیگر به عنوان تعیین کننده رفتار انسان به حساب آورد. بندورا این تعامل سه جانبه را تعیین گری متقابل (جبر متقابل) می نامد (سیف، 1387).
بندورا فرایندهای شناختی را در تعیین رفتار آدمی بسیار مهم می داند. طبق نظر او رفتار می تواند شدیدا تحت تاثیر تخیلات فرد باشد. از آن جایی که رفتار فرد دست کم تا حدودی به وسیله فرآیندهای شناختی او تعیین می شود، اگر این فرآیندها به درستی واقعیت را منعکس نکند، موجب رفتار ناسازگارانه می شود. بندورا چند دلیل برای ایجاد فرایند های شناختی معیوب به دست می دهد.
نخست این که، اعتقادات غلط در کودکان ممکن است به این علت به وجود آیند که چیزها را بر اساس ظاهرشان ارزیابی می کنند. دوم این که خطای فکری می تواند از اطلاعات حاصل از شواهد ناکافی به وجود می آید. مثلا یادگیری ناشی از تصوراتی که توسط رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی منتقل میشود. مردم تا حدی تصورا تشان را درباره واقعیت های اجتماعی که هیچ گونه تماس مستقیمی با آن ها نداشته اند از راه صحنه های تلویزیونی می آموزند. از آنجا که دنیای ماهواره، تلویزیون، اینترنت، بازی های ویدیو یی، رایانه ای و….. مملو از شخصیت های فاقد اصول اخلاقی (و پرخاشگری، خشونت، زیر پا گذاشتن قوانین ومقررات و…..) است می تواند دانش مربوط به جهان واقعی را وارونه جلوه دهد. طبق نظر بندورا این دید تحریف شده از واقعیت گاهی ممکن است به رفتار مجرمانه و جنایت آمیز منجر شود. ” کودکان برای فرستادن نامه های تهدید آمیز به معلمان و برای دعواهای همراه با ضرب و جرح دستگیر شده اندو معلوم گشته است که این گونه کارها را از صحنه های تلویزیونی آموخته اند (هرگنهان و اولسون، 1385).
بندورا می گوید پس از آن که باورهای غلط تشکیل شدند، به صورت دائمی در می آیند، زیرا صاحبان باورهای غلط افرادی را می جویند که همان باورها را دارند. افزون بر این، وقتی که باورهای غلط تشکیل شدند، به صورت پیشگویی ها یی کامبخش در می آیند. برای مثال، اگر کودکی به این باور برسد که به جز از راه پرخاشگری و خشونت نمی توان به اهداف خود رسید، به تجارب وفعالیت هایی می پردازد که باور او را تایید می کنند (هرگنهان و اولسون، 1385).