فیلسوف مشهوری به اسم رنه دسکارتز[1] و جمله معروف او ” Cogito, ergo sum” (من فکر می کنم، پس من هستم)، منجر به ایجاد مدرنیسم شد.
مدرنیسم منجر به ایجاد این فرضیه شد که تفکرات، عواطف را مغلوب می کنند و این مورد اصلی ترین استعداد انسان می باشد.
امروزه اکثر افراد به این عقیده دست یافته اند که شناخت، پادشاهی می باشد و ما در هنگام دستیابی به شناخت به عاقلانه ترین صورت ممکن می توانیم عواطف خودمان را کنترل کنیم.
در زمینه سلامت روان، تفکرات مهمترین عوامل موجود در محبوب ترین روش های درمانی در نظر گرفته شده است که شامل روش درمان شناختی – رفتاری و روش درمان رفتار احساساتی عقلایی می باشند.
[1] René Descartes
مرکز مشاوره ستاره ایرانیان
افزایش آگاهی در مورد اهمیت عواطف
محبوبیت این ایده که تفکرات بر روی عواطف تسلط دارند، در طول زمان و به خصوص در رشته هایی همانند روان شناسی و علوم اعصاب، کاهش یافته است.
هوش عاطفی یک عبارتی می باشد که توسط یک کتاب روان شناسی مربوط به دنیل گلدمن[1] معروف شد و از آن زمان به بعد بیشتر مورد توجه قرار گرفت.
هوش عاطفی به معنای در ارتباط بودن با عواطف یک فرد و همچنین عواطف سایر افراد، و شناخت نحوه بکارگیری عواطف در تصمیم گیری و اقدامات در بهترین حالت ممکن می باشد.
روش درمان متمرکز بر روی عواطف یکی از روش های زوج درمانی می باشد که تحقیقات مناسبی بر روی آن صورت گرفته است .
منبع: مرکز مشاوره ستاره ایرانیان-عواطف چه کاربردی دارند؟ اگر عاطفه در انسان نباشد چه می شود؟